پیمان گسستن. پیمان شکستن. نقض عهد کردن. خلف وعده کردن. از سر عهد و پیمان رفتن: به دوستی که وفا گر کنی و گرنکنی من از تو بر نکنم مهر و نگسلم پیوند. سعدی. چه باشد رشتۀ پیمان عمرم نگسلد ساقی که خواهد پر شدن پیمانه زان پیمان گسل ما را. خواجۀ آصفی
پیمان گسستن. پیمان شکستن. نقض عهد کردن. خلف وعده کردن. از سر عهد و پیمان رفتن: به دوستی که وفا گر کنی و گرنکنی من از تو بر نکنم مهر و نگسلم پیوند. سعدی. چه باشد رشتۀ پیمان عمرم نگسلد ساقی که خواهد پر شدن پیمانه زان پیمان گسل ما را. خواجۀ آصفی
آنکه بر عهد خود ثابت نباشد. (آنندراج). پیمان شکن. ناقض عهد. خلاف عهد کننده: دلبندم آن پیمان گسل، منظورچشم آرام دل نی نی دلارامش مخوان، کز دل ببرد آرام را. سعدی. فریب وعده او گرچه صائب بارها خوردم همان خوشوقت از پیمان آن پیمان گسل گردم. صائب. چون بیاد آن بت پیمان گسلم می آید لشکر شوق بتاراج دلم می آید. طالب آملی
آنکه بر عهد خود ثابت نباشد. (آنندراج). پیمان شکن. ناقض عهد. خلاف عهد کننده: دلبندم آن پیمان گسل، منظورچشم آرام دل نی نی دلارامش مخوان، کز دل ببرد آرام را. سعدی. فریب وعده او گرچه صائب بارها خوردم همان خوشوقت از پیمان آن پیمان گسل گردم. صائب. چون بیاد آن بت پیمان گسلم می آید لشکر شوق بتاراج دلم می آید. طالب آملی